تحلیل و بررسی آثار مکتوب منتشره شده در حوزه روحانیت در 6 ماه گذشته
(با تأکید بر کتبِ تکوین نهاد مرجعیت شیعه، روحانیت و اندیشههای چپ در ایران معاصر، علیاکبر حکمیزاده در چهار پرده و فصلنامه مباحثات در بهار ۱۳۹۸)
حسن اجرایی[1]
مقدمه
روحانیت یکی از موضوعات مورد علاقه گروههای مختلف پژوهشی در طی سالهای گذشته بوده است. رسانهای شدن جهان که درنهایت منجر به قرار گرفتن امور و مسائل در اتاق شیشهای گردیده در فضای روحانیت هم رخ داده و اگر روزگاری برخی معتقد بودهاند که مسائل روحانیت صندوق اسرار است و نباید منعکس شود، امروزه در شبکههای اجتماعی اخبار و مسائل مرتبط با حوزههای علمیه و روحانیت بهراحتی قابلدسترس بوده و حتی از بین خود طلاب نیز کانالهای مختلفی این طیف اخبار را تحلیل و بررسی و به مخاطب ارائه میکنند.
در حوزه مکتوبات و منشورات نیز به وزان فضای مجازی رخداد فوق اتفاق افتاده و علیالخصوص جامعه شناسان علاقهمندی بسیاری به نزدیک شدن به این حوزه مطالعاتی ذیل جامعهشناسی دین دارند. رصد این مکتوبات میتواند بهعنوان ویترین روحانیت در بیرون از حوزه قابل طرح و بررسی باشد و ازاینجهت بسیار حائز اهمیت است.
این یادداشت تلاش دارد با نگاهی به 4 محصول مکتوب در حوزه روحانیت طی 6 ماه اول سال 8 به تحلیل و تبیین آنها بپردازد. انتخاب این محصولات با توجه به بسامد و تولید ادبیات در فضای مجازی و حقیقی بوده و تلاش شده ذیل 4 بخش عنوان، موضوعات، خطوط کلی و تصویر روحانیت به این آثار پرداخته شود.
عنوان؛ تکوین نهاد مرجعیت تقلید شیعه
کتاب تکوین نهاد مرجعیت تقلید شیعه، با عنوان فرعیِ گفتاری در تحولات سیاسی و اجتماعی روحانیت شیعه در دوره قاجار و پهلوی اول، نوشته محسن صبوریان، در بهار ۱۳۹۸ در پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات، وابسته به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی چاپ شده است. این کتاب، حاصل پایاننامه دکتری محسن صبوریان است که در سال ۱۳۹۵ در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران از آن دفاع شده است.
موضوعات
کتاب تکوین نهاد مرجعیت تقلید شیعه، به اقتضای گستردگی مفاهیم مرتبط با شکلگیری نهاد زعامت و مرجعیت شیعه، موضوعات متنوعی را در برمیگیرد، اما بهطورکلی میتوان این موضوعات را محصور در تشریح عوامل گفتمانی و غیرگفتمانی نمود. از این میان، اگر از فصل اول کتاب بگذریم که به ارائه چارچوب پژوهش پرداخته، فصل دوم، تلاش میکند روند تاریخی شکلگیری نظریه اجتهاد و تقلید از اعلم را بهعنوان مهمترین خاستگاه نظری و گفتمانی شکلگیری نهاد مرجعیت تقلید، موردبررسی قرار دهد و نشان دهد که پس از یکهتازی جریان اخباری در قرن دوازدهم، چگونه رشد و توسعه نظریه اجتهاد و تقلید، همزمان با شکست اخباریان در عتبات و قدرتگیری مجتهدان در اوایل دوره قاجار، موجب تحول در نهاد دین شد. بر این اساس، یکی از موضوعات محوری کتاب، بررسی عوامل گفتمانی شکلگیری مرجعیت و زعامت تقلید شیعه است که بهطور عمده در فصل دوم آمده، گرچه در فصول سوم و چهارم نیز اشاراتی به آن شده است.
موضوع اصلی کتاب، بررسی عوامل غیرگفتمانی شکلگیری مرجعیت و زعامت تقلید شیعه است. موضوعی که با عنایت به خطِ سیر زمانی، در دو فصل ارائه شده است؛ فصل سوم درباره نهاد روحانیت در دوره قاجار و فصل چهارم، درباره نهاد روحانیت در دوره پهلوی اول. در فصل سوم، با اتکا به سه شاه مهم دوره قاجار و یک دوره زمانی (انقلاب مشروطه)، تحولات مربوط به نهاد روحانیت تشریح میشود. فتحعلی شاه قاجار، محمد شاه قاجار و ناصرالدین شاه قاجار که از ۱۲۱۲ تا ۱۳۱۳ ق حکومت کردهاند، سه پادشاه قاجاری هستند که تحولات دوره حکومت آنان در ارتباط با شکلگیری نهاد روحانیت با هدف بازشناسی عوامل غیرگفتمانی و غیرمعرفتی، مورد بررسی قرار گرفته است. علاوه بر این، عنوان «روحانیت و انقلاب مشروطه ایران»، یکی دیگر از مواردی است که در بخش سوم، تحولات غیرگفتمانی شکلگیری نهاد روحانیت را نشان میدهد که نشانگر بروز عدم تمرکز در مرجعیت و زعامت حوزههای علمیه است.
در فصل چهارم که به همراه فصل سوم، دو فصل اساسی و اصلی کتاب است، عوامل غیرگفتمانی و غیرمعرفتی شکلگیری نهاد روحانیت در دوره پهلوی اول بررسی شده است تا روشن شود که افزایش تمرکز در مرجعیت و زعامت تقلید شیعه، همراه با افزایش و تشدید تمرکز در بروکراسی دولتی بوده است. بر اساس آنچه گفته شد، نویسنده بر این باور است که به همان میزان که برخی ضرورتهای فقهی، مقوم شکلگیری نهاد مرجعیت بودهاند، ضرورتهای سیاسی و اجتماعی نیز همسنگ آن و یا حتی پررنگتر از آن اهمیت داشتهاند. (صبوریان، ۱۳۹۸، ص. ۲۷) کتاب حاضر، بیشتر به تشریح و تبیین همین ضرورتهای سیاسی و اجتماعی، یعنی چنانکه پیش از این گفته شد، عوامل غیرگفتمانی اهتمام دارد.
بر اساس آنچه گفته شد، موضوع اصلی کتاب، بررسی عوامل شکلگیری نهاد مرجعیت تقلید شیعه است و از آن میان، موضوع مهمتر و جدیتر، بررسی عوامل غیرمعرفتی، یعنی سیاسی و اجتماعی در شکلگیری نهاد مرجعیت و زعامت در جامعه شیعه.
خطوط کلی
کتاب تکوین نهاد مرجعیت تقلید شیعه، در پی پاسخ گفتن به دو سؤال محوری است؛ اول آنکه «نهاد مرجعیت شیعه از چه زمانی و در پاسخ به چه نیازی پدید آمد» که بیشتر محتوای مرتبط با آن را میتوان در مقدمه و فصل دوم یافت و مسئله دیگر، تحولات نهاد مرجعیت تقلید است که بر این اساس، پس از شکلگیری نهاد مرجعیت تقلید، چه تحولاتی در پی آمده و آیا نهاد مذکور همچنان توانسته است پاسخگوی نیازی که برای آن پدیده آمده است باشد یا نه. (صبوریان، ۱۳۹۸، ص. ۲۴)
نویسنده در تبیین رویکرد خود علاوه بر بهرهگیری از دوگانه عوامل گفتمانی و عوامل غیرگفتمانی در شکلگیری نهاد مرجعیت تقلید شیعه، دو وجه نهاد مرجعیت تقلید را از یکدیگر تفکیک میکند و معتقد است نهاد مرجعیت تقلید، از اواسط قرن سیزدهم هجری و در پاسخ به نیاز اولی زعامت و نیاز ثانوی اجتهاد و تقلید پدید آمد. (صبوریان، ۱۳۹۸، ص. ۱۷۹) بر این اساس، نویسنده معتقد است نهاد مرجعیت تقلید شیعه، تنها یک نهاد برای تأمین نیاز به اجتهاد و تقلید نیست، بلکه کارویژه اصلی و نیاز اصلی که سبب ایجاد آن شده است، زعامت است.
ایده و بیان اصلی کتاب، توجه به همزمانی و همسانی تمرکزیابی نهاد روحانیت و نهاد دولت در ایران است. بر این اساس، نویسنده معتقد است به جز فتحعلی شاه قاجار که علاقه شخصی به برقراری رابطه با علما داشت و تا حدی آنان را بنا بر شرایط زمانه یا علل دیگر در امور مداخله میداد، دیگر شاهان قاجار تلاش میکردند تا از دخالت علما در شئون مملکتی جلوگیری کنند. نویسنده در همین زمینه به اصلاحات و اقدامات بروکراتیک حاکمان پس از فتحعلی شاه، یعنی محمد شاه و ناصرالدین شاه اشاره میکند که در پی محدود ساختن علما بودهاند؛ اصلاحاتی که بهمنظور یکپارچه کردن و تمرکز قوا در مرکز حکومت از دوران محمد شاه شروع شد و در دوره ناصرالدین شاه پیش رفت، بااینحال، این اصلاحات مانع از آن نشد که به فتوای میرزای شیرازی، ایران یکپارچه علیه حکومت به پا خیزد. وی همچنین به ایجاد محدودیتهای بسیار شکننده علیه روحانیت در دوره رضاخان اشاره میکند که از ابتدا با نرمی و از میانه کار با شدت به محدودسازی و کنترل روحانیت انجامید، منابع مالی روحانیت با تصرف در بسیاری از اوقاف قطع شد، با تعطیلی و تغییر کاربری حوزههای علمیه، روحانیت در مضیقه قرار گرفت، از برگزاری مراسم مذهبی یا حتی مراسم ترحیم جلوگیری شد، عدلیه نوسازی شد، لباس روحانیت نیازمند جواز دولتی بود و درنهایت، مؤسسات و نهادهای جایگزین برای تأمین نیاز دولت به روحانیت تأسیس شد. بااینحال، همه این اقدامات که میتوانست به نابودی کامل روحانیت و حوزههای علمیه بینجامد، چنانکه نویسنده تشریح کرده است، نتایجی متناقضنما به بار آورد؛ چنانکه در دوره شیخ عبدالکریم حائری، تلاش دولت برای سختگیری در ارتباطات مالی با نجف، منجر به تقویت اقتصادی مرجعیت قم شد. علاوه بر این، از آنجا که دولت پهلوی اول واجد عناصر اساسی یک دولت استبدادی بود، عبور از این دولت بار دیگر روند کلی تمرکز در نهاد دین را آشکار ساخت. نویسنده اما غافل از این نکته نیست که روند تمرکزیابی و تقویت بوروکراسی درنهایت مرجعیت تقلید به موازات دولت ملی، بهواسطه فشار فزاینده از بالا و سرکوب مخالفان، در این دوره آشکار نشد و تا زمان مرجعیت حاج آقا حسین بروجردی به تأخیر افتاد. (صبوریان، ۱۳۹۸، صص. ۳۸۵-۳۸۸)
یکی از نمونههای روشن نویسنده برای تبیین نظر خود در همزمانی تمرکزیابی دولت و تمرکز نهاد مرجعیت تقلید شیعه، فتوای میرزای شیرازی است که بر این اساس، هرچند تأسیس نهاد مرجعیت تامه در دوره محمد شاه واقع شد، اما مهمترین ثمره آن، یعنی تحریم تنباکو، چند دهه پس از آن در دهه پایان حکومت ناصرالدین شاه واقع شد. بر این اساس، جنبش تحریم تنباکو به شکلی معجزهآسا و دور از انتظار، در اثر یک فتوای یک خطی از مرجع تقلید ایرانیان که در سامرا ساکن بود، تمامی ایران، یکپارچه علیه رژیم و شاه متحد شد. این یکپارچگی و نفوذ متمرکز میرزای شیرازی در حالی بود که با فرایند تمرکز و تقویت دولت مرکزی که از آغاز دوره ناصرالدین شاه و با اصلاحات میرزا تقی خان امیرکبیر دنبال شد، چنین عکسالعمل یکپارچهای برای همه دور از انتظار بود. بر پایه همین نمونههای تاریخی است که نویسنده کتاب، بر این باور است که در همین دوره، میتوان روند تمرکز فزاینده در نهاد دین را به موازات گسترش روند دیوانسالاری در نهاد دولت مشاهده کرد؛ چراکه دیوانسالاری در نهاد روحانیت با تمرکز زعامت در شخص مرجع تقلید، ارسال یکپارچه وجوهات به او، روال مشخص تأمین مالی و اداره متمرکز حوزههای علمیه، تثبیت میشد. (صبوریان، ۱۳۹۸، صص. ۴۰۱-۴۰۲)
در کنار رویکرد اصلی کتاب که دنبال کردن شکلگیری و تقویت تمرکز در نهاد مرجعیت تقلید شیعه، موازی و همراه با تشدید روندهای بروکراتیک در نهاد دولت ایران، ایدهها و رویکردهای جزئیتری نیز در کتاب پی گرفته شده است؛ از آن میان توجه به نقاط عطفی است که روحانیت و نهاد مرجعیت تقلید شیعه، دچار افت و رکود شده است؛ برای نمونه در دوره انقلاب مشروطه که با تکثر مرجعیت، زعامت هم دچار تکثر شد و منازعات فکری و مبنایی، به منازعات سیاسی و اجتماعی کشیده شد. در این شرایط است که نویسنده معتقد است گرچه مرجعیت در پله اول برای پاسخ به نیاز زعامت پدید آمده بود، اما پس از گذشتن از نسل اول و دوم مراجع، نهاد مرجعیت تقلیل یافت و تنها وجه مبتنی بر موجودیت فقهی آن، یعنی شکل مرجع-مقلد در فروعات باقی ماند. به بیان دیگر، در دوره مشروطه، از میان دو بال زعامت و اجتهاد، تنها اجتهاد بود که نقش خود را ایفا میکرد و ایجاد تکثر در مرجعیت، به تکثر زعامت انجامید. یکی از نکات دیگری که نویسنده در بخش مرتبط با انقلاب مشروطه مورد تأکید قرار میدهد، ظهور گروههای جدیدی از روحانیت در این دوره و پس از آن است؛ ازجمله روحانیونی که به تدریس در مدارس میپرداختند، روحانیونی که وارد انجمنهای مخفی ازجمله لژ بیداری شدند و همچنین روحانیون نوگرا مانند سید جمالالدین اسدآبادی و سرانجام روحانیون دانشگاهی. (صبوریان، ۱۳۹۸، ص. ۳۱۶-۳۱۸ و ۴۰۶) نویسنده بارها تأکید میکند که روندهای تاریخی همواره بهسویی میرود که عوامل شناختهشده، پیامدهایی متناقض با خود به بار میآورند؛ چنانکه از خلاف آمد عادت، نوسازی و بوروکراتیزاسیون رضاخان، با همه تبعات منفیای که در پی داشت، به تربیت تیپهای جدید، روزآمد و مجدِّد در میان روحانیت انجامید و آن را تسریع کرد. بهعلاوه نویسنده معتقد است دیوانسالاری دولتی و در پی آن نظم جدید روحانیت بود که امکان تحولات متأخر را برای انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ فراهم ساخت. (صبوریان، ۱۳۹۸، ص. ۴۰۶)
نویسنده کتاب که دستکم در این اثر، نگاهی بیشتر ناظر به بازشناسی عوامل غیرگفتمانی شکلگیری و تحول نهاد مرجعیت تقلید دارد (صبوریان، ۱۳۹۸، ص. ۸۰)، این رویکرد خود را به وقایع پس از بازه زمانی موردمطالعه در کتاب نیز تسری میدهد و بر این اساس، معتقد است هرچند نظریه ولایتفقیه و تطورات آن عمری به درازای فقه شیعی دارد، اما امکان ظهور و توسعه آن در شکل متأخر، نمیتواند فقط حاصل تطورات علم فقه و فهم علمی فقیه باشد. بلکه میتوان تحولات نظریه ولایتفقیه، بهویژه پس از مشروطه را در پاسخ به نیازی دانست که تجربه ناموفق مشروطه برای علما باقی گذاشت؛ یعنی همان نیاز به زعامت واحد که در دوران مشروطه به دلیل تکثر موجود در نهاد مرجعیت تقلید شیعه و اختلافات موجود، از میان رفت. تأکید نویسنده بر عوامل غیرگفتمانی تا آنجاست که حتی در فصل دوم که به عوامل گفتمانی و فقهی و علمی معطوف است، اشارات فراوانی به عوامل غیرگفتمانی در شکلگیری نهاد مرجعیت شده است؛ ازجمله جنگهای ایران و روس و نقشآفرینی علما در آن، درگذشت علمای برجسته عراق از بیماریهای واگیر و نهایتاً تمرکز زعامت تام به مدت کوتاهی توسط صاحب جواهر و پس از او به مدت بیش از ۱۵ سال توسط شیخ انصاری که به شکلگیری نهاد متمرکز مرجعیت تقلید انجامید. (صبوریان، ۱۳۹۸، ص. ۱۷۶)
تصویر روحانیت
کتاب تکوین نهاد مرجعیت تقلید شیعه را از حیث بازنمایی تصویر روحانیت، میتوان در مجموع مثبت قلمداد کرد؛ گرچه نویسنده از نظرگاه جامعهشناسی سیاسی وبری، در پی دنبال کردن تحولات بوروکراتیک در جامعه ایران است و همه توجه خود را معطوف به تأثیر و تأثر تمرکز نهاد دین و بوروکراسی در نهاد دولت کرده است و تلاش چندانی برای بازنمایی مثبت یا منفی تصویر روحانیت نکرده است. میتوان نشان داد که نویسنده بهتناوب و بیآنکه بخش یا فصل خاصی را به آن اختصاص دهد، تلاش کرده است از اصالت جایگاه روحانیت دفاع کند و بر نقش تدبیر روحانیت و مراجع تقلید در رهبری و زعامت بر شیعیان تأکید کند. بر این اساس، نویسنده در مقدمه، در اشاره به ایرانی بودن شیخ مرتضی انصاری، تأثیر و اصالت عوامل قومی در به دست گرفتن مرجعیت را انکار میکند و معتقد است مرجعیت تامه شیخ مرتضی انصاری که ایرانی بود، آنهم در شرایطی که تا پیش از او خاندانهای عربی مانند کاشف الغطاء و صاحب جواهر زعامت حوزه نجف را بر عهده داشتند، نمایانگر این نکته است که اهمیت خاندان بههیچعنوان به پایه اهمیت اعلمیت و همچنین توان رهبری و زعامت نیست. (صبوریان، ۱۳۹۸، ص. ۱۸) نویسنده یکبار دیگر در صفحات میانی کتاب نیز به این بحث بازمیگردد و تأکید میکند که برخلاف تصور رایج مبنی بر اهمیت جایگاه خاندانهای پرنفوذ یا شبکههای قوی اقتصادی در شکلگیری نهاد مرجعیت، نه صاحب جواهر و نه شیخ انصاری هیچیک از خاندانهای صاحبنفوذ همچون طباطبایی یا بهبهانی نبودند و هیچکدام پیوندهای مالی عمیقی با بازرگانان و اصناف نداشتند. (صبوریان، ۱۳۹۸، ص. ۱۰۱) در حقیقت نویسنده بهرغم آنکه در سراسر کتاب خود تلاش میکند به کنکاش در عوامل غیرمعرفتی شکلگیری نهاد روحانیت بپردازد، به دست گرفتن منصب مرجعیت تقلید را بیشتر برآیند عوامل معرفتی میداند، نه عوامل اجتماعی و سیاسی و قومی.
نویسنده همچنین در فصل سوم، در بحثی با عنوان «روحانیت و انقلاب مشروطه ایران»، حوزه علمیه و روحانیت را مهمترین لنگرگاه حافظ نظم اجتماعی در جامعه شهری دو سده اخیر قلمداد میکند و علاوه بر این، علما را تأثیرگذارترین گروه اجتماعی در دو سده اخیر ایران میداند. (صبوریان، ۱۳۹۸، ص. ۲۸۶-۲۸۷) در فصل اول، یعنی چارچوب پژوهش نیز میتوان رویکرد مثبت نویسنده به روحانیت را بهروشنی مشاهده کرد که با بازشناسی روحانیت بهعنوان یک طبقه در نظم اقتصادی مخالفت میورزد و معتقد است که روحانیت نمیتواند یک طبقه به معنای مارکسیستی و مبتنی بر ابزار تحلیل اقتصادی مطالعه شود، بلکه باید آن را یک گروه منزلتی دانست؛ چراکه واجد حرمت اجتماعی مشترک، تحصیلات معین و رسمی و همچنین سبک زندگی نسبتاً مشابهی هستند. به باور او اگر روحانیت یک طبقه اجتماعی به معنای مارکسیستی آن بود، امکان نداشت از نهاد روحانیت یا نهاد مرجعیت سخن بگوییم؛ چراکه در این صورت روحانیت نه برای پاسخ گفتن به یک نیاز خودانگیخته اجتماعی، بلکه در نسبت با ابزار تولید و مالکیت و درآمد و ثروت، معنا مییافت. به بیان نویسنده، روشن است که چنین تلقیای اقتصادیای از روحانیت تا چه اندازه از مارکسیسم مبتذل بهره گرفته است و چقدر از واقعیت تاریخی این نهاد به دور است. (صبوریان، ۱۳۹۸، ص. ۴۱)
خواننده کتاب تکوین نهاد مرجعیت تقلید شیعه، از خلال مطالعه کتاب، با تنوعی از رویکردهای گفتمانی و غیرگفتمانی فقیهان و مراجع در تاریخ شیعه آشنا میشود و میتواند از ذهنیت یکدستی و یکپارچگی خام حوزویان دور شود. اشاره به سیر تغییر فتاوای مرتبط با خمس در کتاب، یکی از بارزترین نمونههای فقهی و گفتمانی است. همچنین اشاره به تفاوت سلوک سیاسی شیخ انصاری و میرزای شیرازی را میتوان یکی از نمونههای غیرگفتمانی در باب بازنمایی تنوع در میان مراجع دانست.
عنوان: روحانیت و اندیشههای چپ در ایران معاصر
کتاب روحانیت و اندیشههای چپ در ایران معاصر، نوشته محمد صدرا، عضو هیئتعلمی دانشگاه زنجان، در تابستان ۱۳۹۸ توسط انتشارات امیرکبیر چاپ شده است. این کتاب، حاصل پایاننامه دکترای محمد صدرا در رشته علوم سیاسی است که در سال ۱۳۹۱ در دانشگاه باقرالعلوم قم دفاع شده است.
موضوعات
کتاب روحانیت و اندیشههای چپ در ایران معاصر، مواجهه روحانیت شیعه با اندیشههای چپ را در چهار موضوع مشخص دنبال میکند. در این کتاب، از میان اندیشمندان شیعه، بیشتر بر نظرات شهید مطهری تأکید میشود و مواجهه روحانیت با سنت چپ، بیشتر از منظر اندیشه شهید مطهری روایت میشود. از میان متفکران چپ در ایران نیز، بیشترین تأکید بر تقی ارانی است که نویسنده اولین متون جدی مبتنی بر اندیشههای چپ در ایران بوده است. بر این اساس، کتاب مذکور علاوه بر دو فصل اول که به چهارچوب نظری و همچنین تاریخچه مواجهه روحانیت و چپها در ایران پرداخته است، چهار فصل اساسی دارد: توحید و ماتریالیسم، ایدئالیسم و رئالیسم، اقتصاد و درنهایت، حکومت و رهبری.
توحید و ماتریالیسم، عنوان فصل سوم کتاب است. در ابتدا، نویسنده توضیح میدهد که مفاهیم بنیادین مارکسیسم توسط تقی ارانی به ایران وارد شد. ارانی با استفاده از مفهوم ماتریالیسم و مبتنی بر مفاهیمی از قبیل تصادف و دیالکتیک در برابر مفهوم خلقت و آفرینش، اندیشههای روحانیت را به چالش کشید. تکیه بر نظریه داروین و مدعیات داروینیسم از سوی ارانی برای علمی معرفی کردن ماتریالیسم دیالکتیک، سبب شد اصلیترین مواجهه روحانیت با اندیشههای چپ، علاوه بر مسئله توحید، از منظر نظریه داروین باشد. شهید مطهری که نویسنده، او را قهرمان مبارزه با ماتریالیسم مینامد، اولین و تنها کسی دانسته شده که با استفاده از مخازن و منابع سنت روحانیت، به بازتولید آنها پرداخته تا بتواند با زبانی ساده و همهفهم، با اندیشههای مارکسیستی و ماتریالیستی مقابله کند. (صدرا، ۱۳۹۸، ص. ۱۳۰) مطهری همچنین تلاش میکند سلاح نظریه داروین را از دست مارکسیسم خارج کند و درنهایت، تقابل تکامل و توحید را نفی میکند. وی برای رسیدن به این هدف، داستان خلقت حضرت آدم (ع) در قرآن کریم را سمبلیک معرفی میکند و معتقد است نتیجهای که قرآن از این داستان میگیرد، از نظر خلقت حیرتانگیز آدم نیست و در باب خداشناسی هیچ نتیجهای از این داستان نمیگیرد، بلکه قرآن تنها از نظر مقام معنوی انسان و برای اهداف اخلاقی به طرح داستان خلقت میپردازد. (صدرا، ۱۳۹۸، ص. ۱۴۰-۱۴۱) کتاب، سپس به طرح و تبیین تلاشهایی میپردازد که از سوی علامه طباطبایی از زاویه مخالفت با فرضیه تکامل، علی مشکینی از زاویه موافقت با تکامل، مصباح یزدی از زاویه طرد مفهوم تکامل و… صورت گرفته است. بااینحال نویسنده معتقد است گرچه روحانیت توانست با تلاشهای فراوان، از حریم توحید دفاع کند و در این راه موفقیت نسبی یافت، اما این موفقیت، چیزی از جاذبه مارکسیسم بهویژه برای جوانان کم نکرد. (صدرا، ۱۳۹۸، ص. ۱۵۶-۱۵۷)
ایدئالیسم و رئالیسم، عنوان فصل چهارم کتاب است. ارانی، دستگاه فکری مارکسیسم را رئالیستی میدانست؛ به این معنا که مادی، علمی، عملگرایانه، در ارتباط با زندگی روزمره، افسونزدایی شده، پویا و متحرک است. وی در مقابل، اندیشههای دیگر را ایدئالیستی، یعنی خرافهگرایانه، قدیمی، ارتجاعی، غیرعلمی، توهمی و تخیلی، مغلق و پیچیده میخواند تا بدینصورت، آنها را از میدان به در کند. ارانی، بر این اساس، مارکسیسم را رئالیستی و سنت روحانیت را ایدئالیستی معرفی میکرد و همین بیان او انگیزهای بود برای آنکه روحانیت از سنت خود و اندیشههای دینی در برابر مارکسیسم دفاع کند. در این گام، روحانیت، یعنی علامه طباطبایی و مرتضی مطهری، استاد و شاگرد، در کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم، تلاش کردند با خارج کردن سلاح «علم» از دست رقیب، او را خلع سلاح کنند. (صدرا، ۱۳۹۸، ص. ۱۷۴) طباطبایی و مطهری، تلاش میکنند در برابر مدعای ارانی که معتقد بود علم و ادراک بشری، تماماً مادی است، از منظر یک رئالیست تمامعیار نشان دهند که اینگونه نیست؛ چراکه حتی اگر کسی مانند ایدئالیستها در وجود جهان خارج تردید کند، نمیتواند در وجود خود ادراکات تردید کند. مطهری با این روش، هم رئالیست بودن خود را به نمایش میگذارد و هم غیرمادی بودن علم و ادراک را بهروشنی و وضوح واقعیت جهان خارج معرفی میکند. (صدرا، ۱۳۹۸، ص. ۱۸۲-۱۸۳) نسبیگرایی و شکگرایی، علم حضوری و حصولی، دترمینیسم و حرکت، از موضوعاتیاند که در مباحثات علامه طباطبایی و شهید مطهری مورد بحث قرار گرفته است. در این فصل به تلاشهای دیگری نیز اشاره شده است؛ ازجمله کتاب فلسفتنای شهید صدر، آموزش فلسفه مصباح یزدی و آثاری از حجتی کرمانی و جعفر سبحانی که همگی کموبیش از اصول فلسفه و روش رئالیسم الگو گرفتهاند.
اقتصاد؛ مالکیت عمومی و خصوصی، عنوان فصل پنجم کتاب است. به باور نویسنده، گسترش اندیشه مارکسیسم در ایران موجب شد که روحانیت به ناچار، وارد موضوعاتی شود که علیالقاعده در حوزه دید او نبوده است؛ ازجمله فلسفه تاریخ و اقتصاد. بر این اساس، روحانیت و بهطور ویژه شهید مطهری، تلاش کردند با دترمینیسم تاریخی مارکسیستی مقابله کنند. ارانی با اتکا به جبر تاریخ معتقد بود که دورههای مذهب و فلسفه سپری شده و دوران علم فرا رسیده است، (صدرا، ۱۳۹۸، ص. ۲۲۳-۲۲۴) بر همین اساس گمان میکرد که هرچند مدتی مذهب و فلسفه دوشبهدوش و به موازات هم سیر میکردند و علم نیز با فلسفه مدتی مجاور هم بودند، مذهب و به دنبال آن فلسفه، به دلیل اینکه عصرشان گذشته است، اگر صدسال دیگر هم دوام کنند، بالاخره در آتیه نزدیکی باید محو گردند. (صدرا، ۱۳۹۸، ص. ۲۲۴) از نظر نویسنده، اهمیت فلسفه تاریخ، از اینجا برای روحانیت و بهخصوص شهید مطهری آشکار میشود. بر این اساس، روحانیت برای مقابله با مارکسیسم تلاش کردند برای ارائه تفسیری و تصویری رادیکال، انقلابی و پیشرو از تعلیمات آزادیبخش پیامبری مبارز، بهجای روایت تاریخ بشری از حضرت آدم، نوح، ابراهیم، موسی و عیسی، تاریخ را از بعثت پیامبر اسلام (ص) آغاز کنند و بر آن تأکید کنند. (صدرا، ۱۳۹۸، ص. ۲۲۶) روحانیت برای نیل به اهداف خود تلاش کرد برای شکستن مفهوم دترمینیسم مارکسیستی، تاریخ را از منظر رابطه ضروری بین علت و معلول و همچنین با تأکید بر مفهوم اراده بشری و اختیار انسانی تبیین کند. (صدرا، ۱۳۹۸، ص. ۲۲۷) مطهری از همین منظر تلاش کرد رویکردهای مارکسیستی به اقتصاد و مالکیت را نیز با پرداختن به مثلث مفهومی اقتصاد، اسلام و اجتماع، کنار بزند و تبیین اسلامی را جایگزین آن کند. رویکردی که به روایت نویسنده کتاب، بهمنزله پای نهادن در دام پیشساخته سنت مارکسیستی بود. نویسنده معتقد است ورود روحانیت به چنین آوردگاهی چنان محصور در عقلانیت و منطق سنت مارکسیسم صورت گرفت که حتی منجر بهنوعی بازتولید مفاهیم شد و نمایندگان سنت روحانیت در مواردی به بازسازی اقتصاد مارکسیستی پرداختند. (صدرا، ۱۳۹۸، ص. ۲۳۴-۲۳۵) محمد صدرا در این فصل، علاوه بر اشاره به رویکردهای اقتصادی شهید مطهری، به اقتصادنای شهید صدر، اسلام و مالکیت طالقانی و الحیاة حکیمی میپردازد و تصریح میکند که همه این چهرهها در پی دفاع از موجودیت دین و معتقد به اصالت و عدم روبنا بودن آن بودهاند (صدرا، ۱۳۹۸، ص. ۲۹۵)، اما درنهایت، تحت تأثیر اندیشههای چپ، به اصالت جمع و اجتماع در مقابل مصالح فردی از طریق محور قرار گرفتن مفهوم مالکیت در بحث اقتصاد کشیده شدند. (صدرا، ۱۳۹۸، ص. ۳۹۳)
حکومت و رهبری، عنوان فصل شش کتاب است. شهید مطهری، بحث مستقلی درباره حکومت در عصر غیبت نداشته است، (صدرا، ۱۳۹۸، ص. ۳۳۶) بااینحال نویسنده کتاب معتقد است سنت روحانیت پس از پیروزی انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷، برای تأمین نظر خود درباره اسلامی بودن نظام سیاسی جایگزین و جلوگیری از خطر سکولاریسم، از نظریه نصبی بودن ولیفقیه دفاع میکرد و از سوی دیگر برای گریز از بازتولید یک استبداد جدید، به دنبال مکانیسمی برای اعمال حاکمیت ملی و دموکراسی بود. از همین منظر، نویسنده به نظرات شهید مطهری اشاره میکند که مفهوم جمهوری اسلامی را به دو بخش محتوایی و شکلی تقسیم میکرده است که اولی، اسلامیت و ولایتفقیه بوده و دیگری جمهوریت و حاکمیت ملی و بر این اساس، ولیفقیه بهعنوان نماینده بخش محتوایی نظام، در مقام رهبر قرار گرفته و ناظر و حاکم بر قوانین و سیاستهای کلی نظام است و رئیس دولت نیز بهعنوان نماینده بخش شکلی و حاکمیت ملی با تأیید رهبر و انتخاب مردم در جایگاه مجری قوانین است. (صدرا، ۱۳۹۸، ص. ۳۳۹) نویسنده در ادامه به بیان نظرات شهید بهشتی درباره حکومت پرداخته که به باور وی، امامت در امتداد نبوت است و حکومت مجتهد در عصر غیبت نیز در امتداد امامت و ازاینرو، ساختار حکومت اسلامی را مبتنی بر نظام امت و امامت تبیین میکند. نویسنده همچنین با اشاره به نظرات فقهی حسینعلی منتظری و همچنین هماهنگی با نظرات شهید بهشتی در مجلس خبرگان قانون اساسی، معتقد است نظریه ولایتفقیه منتظری، از توان منطق نظام امت و امامت بهشتی بهره میبرد تا عدم مخالفت خود با مفهوم حاکمیت ملی را به نمایش بگذارد. (صدرا، ۱۳۹۸، ص. ۳۸۱) محمد صدرا معتقد است سرانجام چالش میان دو سنت چپ و روحانیت با پیروزی روحانیت به پایان رسید و روحانیت توانست محتوای نظریه ولایتفقیه را در قالب نظام امت و امامت بهصورت یک ساختار سیاسی مدرن ارائه دهد. (صدرا، ۱۳۹۸، ص. ۳۸۴)
خطوط کلی
کتاب روحانیت و اندیشههای چپ در ایران معاصر، بر یک ایده اصلی و چند محور فرعی استوار است. به باور نویسنده، ورود اندیشههای چپ به ایران، روحانیت را به تکاپو واداشت تا از همه امکانات موجود در سنت علمی خود بهره جوید و مارکسیسم را عقب براند. بر این اساس، روحانیت گرچه در مواردی به موفقیتهای چشمگیر دست یافت، از توان و انرژی مفاهیم و منطق سنت چپ بهره برد و حتی موفق شد تلاشهای سنت چپ برای دستیابی به حکومت پس از انقلاب اسلامی را با شکست مواجه کند، اما بااینحال، روحانیت همواره در مسیر و جهتی حرکت کرد که از آن سنت چپ بود. به بیان دیگر، عقلانیت و منطق سنت روحانیت در عرصه اندیشه و عمل، در جهتی بود که همراستا با مارکسیسم دیده میشود و این همراستایی در اندیشه، تأثیر خود را در عرصه سیاست و حکومت بهجای گذاشته و به تقویت و بازتولید لویاتان دولت انجامیده است (صدرا، ۱۳۹۸، ص. ۳۸۴) و درنهایت موجب تولد مفهوم دولت مقتدر متمرکز، مبتنی بر مدیریت متمرکز و شخصمحور گردیده است. (صدرا، ۱۳۹۸، ص. ۳۸۴) شاید از همین رو است که یکی از عبارات پرکاربرد در کتاب حاضر، اشاره به «خط داستان ارائه شده از سوی ماتریالیسم دیالکتیک» (صدرا، ۱۳۹۸، ص. ۱۳۱ و ۲۱۸ و ۲۴۵) است تا نشان دهد که روحانیت گرچه توانست در مقاطعی رویارویی جدی و موفقیتآمیز با سنت چپ داشته باشد، اما همچنان و همواره در خط و محور ارائه شده از سوی مارکسیسم حرکت کرده است. از همین منظر، مهندسی متناظر موجب شد برخی از ایدههای اصلی مارکسیسم، با هدف رویارویی با اندیشه چپ، بازسازی شود؛ بدین ترتیب همه علوم، اعم از علوم طبیعی، از زیستشناسی و فیزیک و شیمی گرفته تا علوم انسانی مانند جامعهشناسی و تاریخ و اقتصاد، میتوانستند بر مبنای الهی و توحیدی و یا ماتریالیستی و الحادی شکل گرفته و تدوین شوند؛ بنابراین از این منظر، اسلام ایدئولوژیای بود که همه نیازهای اینجهانی و آنجهانی انسان را برآورده مینمود، درحالیکه ایدئولوژیهای غیرمذهبی ازجمله مارکسیسم، صرفاً در پی تأمین رفاه و خوشبختی زمینی آدمی بودند. چنین ادعا و انتظار گستردهای از آموزههای دینی، روحانیت را وامیداشت تا در برابر هر چه ایدئولوژیهای دیگر پیش میگذارند، به جایگزینی اسلامی بیندیشد و قرینهای اسلامی از آن ارائه نماید. (صدرا، ۱۳۹۸، ص. ۱۶۶-۱۶۷)
نویسنده در نگاهی کلی معتقد است که با بازتولید دوگانه ماتریالیسم و توحید به دوآلیسم علوم اسلامی و علوم الحادی، ماهیت کلیه مناقشات بین دو سنت در حوزههای علمی و عملی، تبدیل به ماهیت کلامی شد و از تبعات جانبی تقسیم حوزههای علم و عمل به الحادی و اسلامی، نگاه ایدئولوژیک و حداکثری به دین بوده است. بر این اساس، نگاه حداکثری و ایدئولوژیک به دین، باعث ایجاد نگاه تمرکزگرایانه و همسانسازانه به سایر حوزهها مانند اقتصاد، سیاست و فرهنگ شده و درنهایت، همه این موارد به تولد مفهوم دولت مقتدر متمرکز، مبتنی بر مدیریت متمرکز و شخصمحور انجامیده است. (صدرا، ۱۳۹۸، ص. ۳۹۶)
آنچه گفته شد، مضمون اصلی کتاب است؛ بهطور خلاصه، تأثیرپذیری پررنگ روحانیت از اندیشههای چپ، بهرغم موفقیت نسبی آن در برابر مارکسیسم. یکی از محورهای فرعی که در بخشهای مختلف کتاب به چشم میخورد، تأکید بر بازنمایی و گزارش کامل از تلاش روحانیت برای بسیج و تجمیع کلیه امکانات و توان علمی موجود در سنت روحانیت برای مقابله با سنت رقیب، یعنی مارکسیسم است. محمد صدرا از همین رو، مطهری را قهرمان مبارزه با ماتریالیسم میخواند و او را اولین و تنها کسی معرفی میکند که با استفاده از مخازن و منابع سنت روحانیت، به بازتولید آنها با زبانی ساده و روان، کاربردی و در سطحی همهفهم برای مقابله با متون مارکسیستی و ماتریالیستی میپردازد. (صدرا، ۱۳۹۸، ص. ۱۳۰) نویسنده گاه به تصریح و گاه بدون تصریح نشان میدهد که مطهری و دیگر نمایندگان سنت روحانیت، از همه امکانات فلسفی، کلامی، قرآنی و دانشی خود که در طول هزار سال انباشت شده است بهره میگیرند تا بتوانند مارکسیسم و اندیشههای چپ را در چهار موضوع محوری فلسفی، کلامی، اقتصادی و سیاسی، عقب برانند. کتاب، از این منظر، منبعی است برای آشنایی با چهرهها، آثار و رویکردهای مختلف سنت روحانیت در برابر سنت چپ؛ بهویژه در صفحاتی که به آثار روحانیت در واکنش به داروینیسم پرداخته است.
تصویر روحانیت
کتاب روحانیت و اندیشههای چپ در ایران معاصر، تلاش کرده است مجموعه مواجهات روحانیت با اندیشههای چپ در ایران معاصر را از سالهای منتهی به ۱۳۰۰ تا نزدیک به ۶۰ سال پس از آن را پی بگیرد و گزارش کاملی از آن فراهم سازد. تصویر بازنمایی شده از روحانیت در این اثر، دوگانه و متضاد است. روحانیت در این اثر، از یکسو نیرویی هشیار و بیدار است که تلاش میکند از همه امکانات خود برای عقب راندن رقیب بهره جوید و حتی مفاهیم و ابزارهای رقیب را نیز به سود خویش بازسازی کند و از سوی دیگر، چنان خام و ناپخته رفتار میکند که بهتمامی در زمین بازی حریف میافتد و حتی دفاعی که میکند، ابزار حمله بیشتر رقیب را فراهم میآورد. تصویر روحانیت در کتاب حاضر، تصویر پیکره انسانی دردمند و دغدغهمندی است که بهیکباره دچار وضعیتی ناآشنا و دشوار میشود، حداکثر تلاش خود را به کار میبندد تا از آن رهایی یابد، موفقیتهایی هم به دست میآورد اما درنهایت با رقیب همجهت میشود و حتی در مواردی به او کمک میکند یا برای خود خطر میآفریند.
نویسنده در میانه فصل سوم، یعنی توحید و ماتریالیسم، به تبیین تلاش مطهری برای اثبات خدا از راه فطرت میپردازد و تصریح میکند که وی ضمن بهکارگیری کلیه امکانات و تواناییهای موجود در سنت روحانیت حول این مفهوم، سعی میکند تا با استفاده از نظرات اندیشمندان غربی، انرژی و توان نهفته در مفاهیم متون سنتهای رقیب را نیز برای افزایش کارایی و توان مفهوم فطرت، در منظومه مفهومی سنت روحانیت، جذب و به کار گیرد. او در این راه مفاهیمی مانند وجدان، نهاد، خود و سایر مفاهیم مشابه را در کنار مفهوم فطرت در متون سنت روحانیت مینشاند. محمد صدرا در این نقطه با ادبیاتی شبه انتقادی و درعینحال همدلانه، یادآوری میکند که این کار با توجه به شرایط و مقتضیات زمان که نیازمند نوعی تعجیل است و همچنین مقتضیات مباحث درگرفته بین دو سنت چپ و روحانیت که به نظر میرسید در فضای جدلی و نهچندان علمی صورت میگرفت و از دقت و ظرافت علمی چندانی برخوردار نبود. نویسنده، بلافاصله یادآوری میکند که شکلگیری و ایجاد جریانها، گروهها و افرادی چون مجاهدین خلق، فرقان، شریعتی و بازرگان و تودهایهایی که موحد و مسلمان بودند و نماز میخواندند، تبعات چنین استفاده غیردقیق و غیرعلمی مفاهیم سایر سنتها بهویژه مفاهیم سنت چپ و نشاندن آنها در متون سنت روحانیت را برای مطهری ملموستر و ضرورت مشخص نمودن مرزهای دو سنت را برای او بیشتر مینمود. به باور صدرا، شاید دلایل فوق بود که مطهری را واداشت تا آنگاه که مقتضیات تغییر نمود و زمان و فرصت و تجربه علمی بیشتری برایش پیدا شد، به بازخوانی این مفاهیم و ازجمله مفهوم فطرت در سنت روحانیت بپردازد. (صدرا، ۱۳۹۸، ص. ۱۳۶-۱۳۷)
صدرا معتقد است روحانیت گرچه توانست در برابر ماتریالیسم دیالکتیک مارکسیستی، از توحید دفاع کند، اما از سوی دیگر مانع اساسی روانی، اجتماعی و اعتقادی در جذب بیش از پیش مفاهیم سنت مارکسیستی از سوی مبارزان و نواندیشان مسلمان را از پیش پایشان برداشت و زمینه را برای ارائه تفاسیری با محوریت مفاهیم چپ از اسلام، بیش از پیش مساعدتر نمود (صدرا، ۱۳۹۸، ص. ۱۶۰)؛ چراکه هویت فردی و اجتماعی جامعه ایران که هویتی دینی بود و همچنین استراتژی گروههای چپ و بهویژه حزب توده، در عدم مخالفت علنی و صریح با اعتقادات مذهبی جامعه ایرانی، بهویژه در اعتقاد به خدا، شرایط را در عقبنشینی و حذف ظاهری ماتریالیسم از مارکسیسم در حوزه اعتقادی مساعد نمود. (صدرا، ۱۳۹۸، ص. ۱۶۴) در حقیقت مارکسیستها بهجای آنکه با ابطال ماتریالیسم دیالکتیک، از میدان خارج شوند، با حذف ظاهری ماتریالیسم، حضور قویتری در جامعه ایرانی یافتند. نویسنده معتقد است که پس از تلاشهای فکری روحانیت برای مبارزه با ماتریالیسم دیالکتیک و در نتیجه، کمرنگ شدن مفهوم ماتریالیسم در اندیشه مارکسیسم ایرانی و بهتبع آن، برداشته شدن مانع اعتقادی در توجه اذهان به مارکسیسم، تنها و برندهترین سلاح سنت روحانیت در ممانعت از گرویدن به مارکسیسم در بین اقشار مختلف بهتناسب نزدیکی آنها به روحانیت از بین رفت و برش خود را از دست داد. بدین ترتیب سنت روحانیت با دست خویش، خود را در مقابل مارکسیسم خلع سلاح نمود. این اتفاق در سطح سیاسی-اجتماعی باعث گرایش بیش از پیش گروهها و اقشار مختلف مردم از نظامیان، دانشجویان و کارمندان گرفته تا اقشار محروم، چون کارگران و مردم عادی به مارکسیسم و گروههای چپ گردید. (صدرا، ۱۳۹۸، ص. ۱۶۴)
نکته دیگری که نویسنده بر آن پای میفشرد، توجه به دریچه تنگ آشنایی روحانیت و بهخصوص شهید مطهری با اندیشههای چپ است که تنها از مجرای آثار تقی ارانی درباره ماتریالیسم دیالکتیک صورت گرفته است. محمد صدرا در همین زمینه به یکی از اشارات شهید مطهری میپردازد. مطهری در اوایل اصول فلسفه، توضیح میدهد که چرا توجه به افکار و اندیشههای تقی ارانی و پاسخگویی از منظر اسلامی به آن لازم است و به آنان که شخصاً بیپایگی ماتریالیسم دیالکتیک را دریافتهاند و معتقدند بیش از حد لزوم به نقد و ایراد آن پرداخته شده است، میگوید که آنچه مطهری را وادار به چنین کاری کرده، ارزش فلسفی و منطقی نظریات مذکور نبوده است، بلکه انتشار و گسترش افکار و اندیشههای چپ بوده است که چنین پاسخهایی را لازم ساخته است. نویسنده کتاب، در واکنش به این سخنان مطهری تأکید میکند که آنچه این اعتراف را، یعنی وجود نوعی خودآگاهی در غیراصیل بودن متون مورد استناد (متون ارانی)، زیر سؤال میبرد، نوعی مهندسی متناظر در بازخوانی و بازتولید مفاهیم دستگاه فلسفی مارکسیسم ارانی در قالب فلسفه صدرایی است که تلاش میکند بنیانهای فلسفی صدرایی را برای برساختن یک مکتب با جهانبینی تحلیلی در حوزههای تاریخ، اقتصاد و سیاست، به میدان آورد. (صدرا، ۱۳۹۸، ص. ۱۷۰) در حقیقت نویسنده معتقد است اگر مطهری بهراستی بر بی مبنایی و غیراصیل بودن متون ارانی آگاهی یافته بود، هرگز در «خط داستان» وی قرار نمیگرفت و تن به مهندسی متناظر نمیداد. سرانجام تیر آخر نویسنده آن است که مطهری حتی اقتصاد سرمایهداری را هم از خلال دریچه تنگ متون ارانی شناخته است و حتی از همین دریچه به نقد آن پرداخته است. بر این اساس، محمد صدرا معتقد است نگاه مطهری به اقتصاد سرمایهداری، از خلال و از طریق ماتریالیسم دیالکتیکِ ارائه شده از سوی متون ارانی شکل گرفته است و لذا این نگاه و نقد تا حدی کلی و ایدئولوژیک مینماید. به باور او، آنچه این نگاه را کژتابتر و ایدئولوژیکتر مینماید، عدم دسترسی مطهری و سنت روحانیت به منابع علمی سنت اقتصاد سرمایهداری و مواجهه مستقیم و بیواسطه با آن است. (صدرا، ۱۳۹۸، ص. ۲۴۸)
روح سخن نویسنده در باب تأثیرپذیری روحانیت از اندیشه چپ را شاید بتوان از میانه کتاب احضار کرد که نویسنده بهصراحت میگوید منطق و عقلانیت موجود در مفاهیم ماتریالیسم دیالکتیک از طریق سؤالات طرح شده و پیش پای سنت روحانیت قرار داده شده، ناگاه نمایندگان این سنت، همچون مطهری را از طریق مفهوم حرکت، تکامل و دترمینیسم، بهسوی فلسفه تاریخ و جامعه و از آنجا به اقتصاد کشاند. موضوع و علمی که کسانی چون مطهری شاید هرگز تصور نمیکردند که روزی در این زمینه با علاقه و دقت، قلمفرسایی کنند. به باور نویسنده، نمایندگان سنت روحانیت، همانطور که از پیشبینی سیر حوادث و تحولات اجتماعی-سیاسی، تصویر روشنی در ذهن نداشتند، به همان اندازه، از قدرت منطق و عقلانیت نهفته در سنتها که از طریق انرژی نهفته و پنهان در واژهها، مفاهیم و اصطلاحات در میان متنها و ذهنها بهآرامی میخزند و منطق و عقلانیت سنتی را که به آن تعلق دارند، بر متن و ذهن جدید تحمیل میکنند، بیاطلاع بودند. (صدرا، ۱۳۹۸، ص. ۲۱۶) شاید با کمی مسامحه بتوان تصویر روحانیت در کتاب روحانیت و اندیشههای چپ در ایران معاصر را با اتکا به طرح جلد آن توضیح داد که تقی ارانی بهعنوان نماینده سنت چپ، کمی بالاتر از مرتضی مطهری بهعنوان نماینده سنت روحانیت قرار گرفته است.
عنوان: علیاکبر حکمیزاده: در چهار پرده
کتاب علیاکبر حکمیزاده در چهار پرده، نوشته رسول جعفریان، استاد دانشگاه تهران، در تابستان ۱۳۹۸ توسط نشر مورخ در قم چاپ شده است. این کتاب، حاصل کند و کاو و تحقیقات میدانی نویسنده برای آشنایی بیشتر با سرنوشت علیاکبر حکمیزاده پس از غیبت طولانی او از مباحث روشنفکری است. کتاب، در مواردی، کموبیش نثری عامیانه مییابد و برخی موازین فنی نیز در آن فرونهاده شده است.
موضوعات
کتاب علیاکبر حکمیزاده در چهار پرده، گرچه بر زندگی و گرایشها و فعالیتهای حکمیزاده تمرکز دارد و او موضوع اصلی کتاب است، اما بهتناسب توجه به دورههای مختلف زندگی حکمیزاده، به موضوعات مختلفی میپردازد. نویسنده در ابتدا پیش از آنکه پرده اول را آغاز کند و خاندان و خانواده حکمیزاده را بازشناساند، نکاتی درباره اصلاحگری شیعی در تهران و قم بیان میکند و این نکات را از تأثیر مباحثات و گفتگوهای روی داده در تهران بر اصلاحطلبی مذهبی در قم در دوره پهلوی آغاز میکند و از جلساتی با حضور پدران سید محمود طالقانی و مهدی بازرگان سخن میگوید که حکمیزاده نیز به همراه طالقانی در آنها حضور مییافته است؛ نوعی حلقه روشنفکری که اولین قدمهای آشنایی حکمیزاده با افکار اصلاحگرانه در آن برداشته شده و احتمالاً در همان جلسات با احمد کسروی آشنا شده است. جعفریان در همین زمینه، شرحی از اندیشهها و اقدامات کسروی ارائه میکند و تغییر مسیر او از اصلاحگری مذهبی و نقد اروپاگرایی تا دشمنی با مذهب را نشان میدهد.
نویسنده در پرده اول به خاندان و خانواده حکمیزاده میپردازد و علاوه بر شرح کاملی از زندگی پدر حکمیزاده، نکاتی درباره مدرسه رضویه، نسبت خانوادگی آنها با سید ابوالحسن طالقانی (پدر سید محمود طالقانی) و ازدواج حکمیزاده بیان شده است. علیاکبر حکمیزاده، سید محمود طالقانی و سید حسین بدلا، به روایت جعفریان، سه یار دبستانی بودهاند که در مدرسه رضویه در یک حجره ساکن شدهاند و بسیاری از اطلاعات نقلشده درباره حکمیزاده، به نقل از بدلا است. گرچه اطلاعات و نظرات بدلا درباره حکمیزاده، چنانکه جعفریان تصریح کرده است، تحت تأثیر منازعات بر سر کتاب اسرار هزارساله بوده است (جعفریان، ۱۳۹۸، ص. ۶۰) و از همین رو، سخت مخالف حکمیزاده بوده است. (جعفریان، ۱۳۹۸، ص. ۱۰۸) حکمیزاده سرانجام در سالهای پس از ۱۳۲۲ یعنی بعد از نوشتن کتاب اسرار هزارساله، لباس روحانیت را کنار میگذارد و از قم خارج میشود. (جعفریان، ۱۳۹۸، ص. ۶۱)
پرده دوم، درباره حکمیزاده و دوران انتشار مجله همایون است که نویسنده با مروری بر نشریه مذکور، به روابط میان کسروی و حکمیزاده اشاره میکند. روابطی که بر اساس خاطرات سید حسین بدلا، روشن میشود از دوران حجرهنشینی حکمیزاده در مدرسه رضویه آغاز شده بود. (جعفریان، ۱۳۹۸، ص. ۱۱۰) در این دوره، یعنی در حوالی سال ۱۳۱۳، میتوان مراتب ارادت حکمیزاده به شیخ عبدالکریم حائری را در نشریه همایون ملاحظه کرد. (جعفریان، ۱۳۹۸، ص. ۷۲) بااینحال در همین سال، مقالهای هم از کسروی در مجله همایون انتشار یافته است در جهت آنکه ایران چنانکه پیش از این چراغ آسیا بوده، باید در ادامه هم همین نقش را ادامه دهد و به مشرقیان راه زندگانی بیاموزد. (جعفریان، ۱۳۹۸، ص. ۷۰-۷۱) جعفریان در این بخش به تشریح برخی از مقالات حکمیزاده در مجله همایون میپردازد تا نگاه اصلاحی وی به تشیع را نشان دهد؛ نگاهی که در یک مقاله، به باور نویسنده، حاوی نوعی دیدگاه سلفی-مصری روشنفکرانه بوده است. (جعفریان، ۱۳۹۸، ص. ۸۲)
یکی از اصلیترین موضوعات مطرح شده در کتاب، معرفی کتابچه ۳۸ صفحهای اسرار هزارساله و واکنشهای آن است؛ کتابی که در سال ۱۳۲۲، یعنی پس از خروج رضاشاه از ایران نوشته شده است. کتاب مذکور را چاپخانه پیمان، نزدیک به احمد کسروی چاپ کرده است و در پایان کتاب چنین نوشته شده است: «چون آقای حکمیزاده به پیمان و راه آن نزدیک بودهاند و این کتابشان از آن راه دور نیست، با پرچم ]متعلق به احمد کسروی[ به چاپ رسیده» است. (جعفریان، ۱۳۹۸، ص. ۱۰۷) جعفریان در تشریح واکنشها به اسرار هزارساله، با اتکا به خاطرات سید حسین بدلا، به جمعی در حوزه علمیه قم اشاره میکند که در پی فراهم ساختن جوابیهای کامل و بینقص به نوشته حکمیزاده بودهاند. بدلا، نگارش کشف اسرار توسط امام خمینی را نتیجه تصمیمی میداند که در حوزه گرفته شد. (جعفریان، ۱۳۹۸، ص. ۱۱۴-۱۱۵) جعفریان سپس بهتفصیل به تشریح کشف اسرار امام خمینی میپردازد. امام خمینی در پاسخ به حکمیزاده که روحانیت را به دلیل ظالم دانستن دولت و عدم همکاری با آن موردانتقاد قرار میدهد، بر دوره دیکتاتوری رضاخان و درستی موضع روحانیت در قبال دولت تأکید میورزد. (جعفریان، ۱۳۹۸، ص. ۱۲۴)
پرده چهارم، یعنی فصل آخر کتاب، درباره دوره جدید زندگی حکمیزاده است که وی به کشاورزی و دامپروری پرداخته است. حکمیزاده احتمالاً پس از انتشار کتاب شیعیگری کسروی در بهمن ۱۳۲۲ و ملاحظه خشم عمومی علیه وی، احساس خطر میکند و منزوی میشود. (جعفریان، ۱۳۹۸، ص. ۱۵۴-۱۵۵) جعفریان در این فصل با اتکا به اسناد فراوان و اظهارات فرزند حکمیزاده، از تلاشهای علمی وی در امر کشاورزی و دامداری سخن میگوید و سرانجام با اشاره به پس از پیروزی انقلاب اسلامی، تصریح میکند که با وجود درگیری علمی میان حکمیزاده و رهبر انقلاب، او هیچگاه بازخواست نشد. (جعفریان، ۱۳۹۸، ص. ۱۹۹-۲۰۰)
خطوط کلی
رسول جعفریان در کتاب علیاکبر حکمیزاده در چهار پرده، بیش از آنکه رویکردی تحلیلی داشته باشد، به دنبال جمعآوری اطلاعات درباره حکمیزاده و تدوین آنها بوده است. بر این اساس تا حد امکان از قضاوت یا تحلیل درباره حکمیزاده، نوشتهها و اقدامات او خودداری کرده است. بااینحال در موارد اندکی دست به تحلیل و بررسی آراء، اندیشهها و تغییرات فکری وی زده است. جعفریان در بخش مربوط به انتشار مجله همایون (پرده دوم)، تصریح میکند که مقایسه شمارههای اول همایون با شمارههای اواخر، با اینکه فاصلهای کمتر از یک سال میان آنها بوده است، نشان میدهد که حکمیزاده بهتدریج تندتر شده است. نویسنده میگوید: به نظر میرسد که او بهطور مستمر تحت تأثیر ادبیات کسروی و نوشتههای او بوده است. بااینحال همچنان اساس نوشتههای حکمیزاده مبتنی بر اسلام و قوانین اسلامی است؛ گرچه نگاه اصلاحی به دین دارد و به جنبههای علمی زندگی بشر و پیشرفتهای آن توجه میکند. جعفریان، از خدایار، تنها فرزند زنده حکمیزاده نقل میکند که او تا آخر عمر، قرآن و نماز میخوانده است. وی همچنین معتقد است نگاه کسروی و حکمیزاده به غرب، مثبت نبوده و کسروی اصولاً یک ضد غرب با درجه بالا است و باید جانبداری وی از تجدد را در همین زمینه ملاحظه کرد.
جعفریان در جای دیگری نیز به تحلیل رویکرد و بررسی تغییر مواضع حکمیزاده میپردازد؛ وی معتقد است محتوای اسرار هزارساله را میتوان از منظر تغییر موضع حکمیزاده در چارچوب گفتمانی که کسروی به راه انداخته بود مطالعه کرد و همچنین معتقد است تغییر موضع وی، ریشه در گرایشهای فکری-مذهبی دوره بیستساله حکومت رضاخان داشته است. نویسنده معتقد است که حکمیزاده در این کتاب، بهزعم خود، به نقد میراث شیعی و رفتارهای مذهبی روحانیت پرداخته است؛ نقادیهایی که هم به جلوههایی از رفتارهای روحانیت شیعه مربوط میشد و هم به برخی از باورهای آنها. حکمیزاده همچنین نقش تاریخی روحانیت در ایران را نیز موردانتقاد قرار داده است. وارد ساختن اشکالاتی به بزرگداشت قبور امامان و نیز استخاره، از دیگر انتقادات حکمیزاده در اسرار هزارساله بوده است. (جعفریان، ۱۳۹۸، ص. ۱۱۱-۱۱۲) بااینحال، جعفریان تلاش میکند چندان وارد تحلیل محتوای اسرار هزارساله نشود و تأثیرپذیری حکمیزاده از افکار وهابیت را از منظر «تلقی مخالفان وی» بیان میکند. (جعفریان، ۱۳۹۸، ص. ۱۱۲) گرچه لحن حکمیزاده را تند خوانده و او را تحت تأثیر تبلیغاتی دانسته است که طی سالهای حکومت پهلوی، بسیاری از باورهای رسمی شیعه و شعائر آن، خرافات خوانده میشدند. (جعفریان، ۱۳۹۸، ص. ۱۱۳-۱۱۴)
نویسنده کتاب در جریان معرفی کتاب اسرار هزارساله و معرفی نقدهای نوشته شده در واکنش به آن و مخصوصاً کتاب کشف اسرار امام خمینی، تلاش میکند با معرفی تفصیلی کشف اسرار، کتاب اسرار هزارساله را از دریچه کتاب امام خمینی معرفی کند. گویا جعفریان از آنکه مستقیماً گزارشی از کتاب اسرار هزارساله ارائه کند ابا دارد و ترجیح میدهد محتویات آن را از خلال بیان پاسخهای امام خمینی به خوانندگان ارائه کند. بااینحال، جعفریان، پاسخ شیخ محمد خالصیزاده با عنوان کشف الاستار را نیز بهتفصیل معرفی میکند. خالصیزاده گرچه از زمره عالمانی شناخته میشود که به دنبال اصلاح مذهبی بودهاند، اما درباره اسرار هزارساله معتقد بوده است که مقصد معین و هدف مشخصی ندارد و گویا غرضی جز تشویش افکار سادهلوحان و عوام نداشته است. (جعفریان، ۱۳۹۸، ص. ۱۳۴)
جعفریان در اواخر پرده سوم کتاب، با اتکا به سندی از محمود زرندی، یکی از منتقدان افکار کسروی که حکمیزاده را «دوست ما» خوانده است، احتمال داده است که شاید در آن مقطع یعنی سال ۱۳۲۳، حکمیزاده پس از انتشار کتاب شیعیگری توسط کسروی، میان خود و او فاصله انداخته و دستکم بهصورت منتقد محدود او درآمده است. محتوای سند هم گواه بر این است که حکمیزاده در این زمان همچنان معتقد به اسلام و نوعی از مذهب بر اساس آموزههای شریعت سنگلجی بوده و بههیچروی از دایره دین خارج نشده است. (جعفریان، ۱۳۹۸، ص ۱۴۵)
تصویر روحانیت
کتاب علیاکبر حکمیزاده در چهار پرده، بهوضوح حاوی بازنمایی هیچ تصویر ویژهای از روحانیت نیست؛ چراکه کتاب به دنبال ترسیم کلیت و روند کلی روحانیت و حوزههای علمیه نیست و بیشتر رویکردی جزئینگر و گزارشی دارد. از همین رو میتوان به تنوعی پرتعداد از چهرهها و گرایشهای حوزوی در موضوعات مختلف دست یافت؛ ازجمله درباره اصلاح مذهبی و همچنین تنوع در چهرههایی که جعفریان از آنها خاطراتی را نقل کرده است و مهمتر از همه، تنوع فراوان در حوزویانی که در نقد اسرار هزارساله دست به تألیف زدهاند. بااینحال با تسامح میتوان یک نمونه از بازنمایی مثبت تصویر روحانیت را در کتاب دنبال کرد؛ آنجا که جعفریان در چند نقطه از کتاب، از جمعی با محوریت مهدی حائری یزدی، فرزند شیخ عبدالکریم حائری سخن میگوید که تلاش میکردهاند پاسخی منسجم به کتاب اسرار هزارساله فراهم کنند (جعفریان، ۱۳۹۸، ص. ۱۱۵ و ۱۱۷ و ۱۳۲-۱۳۵)؛ جمعی که میتوان آن را بهمثابه قوهای عاقله در بدنه حوزه علمیه قم دانست.
عنوان: فصلنامه مباحثات: بهار ۱۳۹۸
فصلنامه مباحثات حوزوی، در تابستان ۱۳۹۸ منتشر شده و حاوی مقالات، مصاحبهها و گزارشهایی است که در بهار ۱۳۹۸ در سایت مباحثات انتشار یافتهاند. پرونده ویژهای درباره حوزویان و رسالت اجتماعی، با تکیه بر مشارکت اجتماعی حوزویان در جریان سیلهای آغاز سال ۱۳۹۸، یکی از مهمترین بخشهای این فصلنامه است که حاوی گفتگوها، یادداشتها و گزارشی از یک نشست علمی است. در بخشی با عنوان تشکیلات حوزوی نیز یادداشتهای متعدد و همچنین گزارشی از یک نشست ذکر شده است که از آن جمله است مقایسهای میان مدتزمان دروس خارج در حوزههای نجف و ایران، سخنان محسن الویری درباره مسائل و دغدغههای مرتبط با لباس طلبگی و…
موضوعات
فصلنامه مباحثات حوزوی در نسخه بهار ۱۳۹۸، حاوی موضوعات متعددی است. با تمرکز بر دو بخش اصلی فصلنامه مذکور، یعنی پرونده ویژه با عنوان حوزویان و رسالت اجتماعی و همچنین بخش تشکیلات حوزوی، میتوان موضوعات زیر را مهمترین مسائل و محورهای ذکر شده در این نسخه دانست:
پرونده ویژه با یادداشتی از سید هادی طباطبایی آغاز میشود که درباره خدمات عمرانی مراجع تقلید شیعه است. طباطبایی گرچه تصریح کرده است که اقدامات عمرانی مراجع عظام غالباً تأسیس مدارس علمیه و کتابخانهها بوده است، اما مراجعی مانند آیتالله مرعشی بروجردی و برخی دیگر از مراجع، به انجام خدمات عمرانی نیز پرداختهاند و در این راه، جلب رضایت مردمی را در نظر داشتهاند. (فصلنامه مباحثات، ۱۳۹۸، ص. ۶-۷) بر همین اساس، محمدرضا باقرزاده، با اتکا به سخنان رهبر انقلاب، یکی از رسالتهای روحانیت را مشارکت اجتماعی دانسته و به ساخت بیمارستان توسط آیتالله گلپایگانی اشاره کرده است. باقرزاده این ویژگی را نقطه تمایز روحانیت شیعه از دیگران دانسته است. (فصلنامه مباحثات، ۱۳۹۸، ص. ۹)
علاوه بر پرونده ویژه، در بخش تشکیلات حوزوی نیز به موضوعات مهمی پرداخته شده است؛ در یادداشتی به قلم مصطفی قناعتگر، مدتزمان دروس خارج در حوزه نجف و حوزههای ایران مقایسه شده و بر این اساس، نویسنده معتقد است بهطور میانگین هر درس خارج در ایران سالانه ۱۰۰ جلسه دارد، درحالیکه این عدد در نجف ۱۶۰ جلسه است. نویسنده همچنین به برقراری دروس نجف در ماههای تابستان اشاره کرده و بااینحال تصریح کرده است که آیتالله خویی، ۴۵ روز از روزهای تابستان را تعطیل کرده و بهجای آن، از تعطیلات در میانه سال کاستند. (فصلنامه مباحثات، ۱۳۹۸، ص. ۴۶) در پاسخ به یادداشت مذکور، در نوشتهای با عنوان «نجف امروز چگونه است؟»، ضمن یادآوری تعطیلات بسیار اندک در تاریخ حوزه نجف، از دهها داستان برای کار علمی بیوقفه در حوزه سخن گفته است که امروزه نه در قم و نه در نجف، حتی یک مصداق ندارد. بر این اساس، نویسنده معتقد است پس از تعطیلی ۴۵ روزه تابستان توسط آیتالله خویی، امروزه بحث علمی در تابستان تقریباً تعطیل است و دروس خارج در ماه شعبان بهکلی تعطیل میشود و در ماه رمضان هم بحث جدی یافت نمیشود و شروع سال، عملاً در ماه شوال است. نویسنده در پایان تأکید کرده است که اگر تعطیلیهای حوزه نجف از حوزه قم بیشتر نباشد، یقیناً کمتر نخواهد بود.
یکی از موضوعات مهم نسخه مکتوب مباحثات که حجم فراوانی از آن را فراگرفته است، گزارشی است از نشستی با حضور محسن الویری که در آن بهتفصیل درباره مسائل و دغدغههای مرتبط با لباس طلبگی سخن گفته است. محسن الویری در این سخنان بر پوشیدن دائمی لباس روحانیت تأکید کرده است.
در یادداشتی به قلم سید فرید حاجی سیدجوادی، با اشاره به انتخاب مسئول جدید برای دفتر مقام معظم رهبری در قم، مهمترین کارویژه دفتر رهبری در قم، ارتباط و تعامل با شخصیتها و کانونهای علمی و معنوی گوناگون دانسته شده و در همین راستا پیشنهاد شده است که هویت سنتی دفتر قم تقویت شود؛ چراکه به باور نویسنده، شاید مهمترین ضعف سالیان اخیر دفتر مقام معظم رهبری در قم، غلبه فرهنگ اداری بر آن باشد. (فصلنامه مباحثات، ۱۳۹۸، ص. ۶۶)
«در سوگ فرهنگ درونگفتمانی حوزههای علمیه»، یادداشتی به قلم حامد صادقزاده است که با اشاره به چند رخداد، عدم وجود و تحمل اصل مهم گفتگو و شنیدن نظر متفاوت و مخالف در حوزههای علمیه را مورد سؤال قرار داده است. به باور نویسنده، هنوز فضای فکری حوزههای علمیه نمیتواند بین اندیشه و نظر و مسائل سیاسی، تفکیک کند و اگر کسی از نظر سیاسی، موافق نظر یک گروه نباشد، از طریق ابزارهای فشار مانند حمله و ارعاب رسانهای یا قدرت مدیریتی و دادگاهی، کنار زده میشود. (فصلنامه مباحثات، ۱۳۹۸، ص. ۷۵)
در یادداشتی با عنوان «جامعه مدرسین و راهکار جامعیت کمی و کیفی نظارت بر مرجعیت»، به کارگروهی در جامعه مدرسین حوزه علمیه قم اشاره شده است که بر تأسیس دفاتر مراجع و انتشار رساله توضیح المسائل نظارت میکند و از اوایل دهه ۱۳۸۰ فعال شده است. نویسنده، با اشاره به کاهش مقبولیت جامعه مدرسین در سالهای اخیر، توصیه کرده است که از نمایندگان مراجع عظام تقلید نیز در کمیته مذکور دعوت شود تا تصمیمات اتخاذ شده، ضمانت اجرایی قویتری به همراه داشته باشد. (فصلنامه مباحثات، ۱۳۹۸، ص. ۷۹)
در نوشتهای دیگر به قلم وحید فراهانی، با اشاره به اظهارات حسن رحیمپور ازغدی درباره گسترش سکولاریسم در حوزههای علمیه، بر این نکته تأکید شده است که امروزه سکولارترین جریانات فکری حوزه نیز حاضر به پذیرفتن این عنوان نیستند و خود را ضدسکولار معرفی میکنند. (فصلنامه مباحثات، ۱۳۹۸، ص. ۸۱) نویسنده با استفاده از تفکیک جریان سکولار برخاسته از سنت و جریان سکولار برخاسته از مدرنیته و تشریح ویژگیهای هرکدام، درنهایت بر این عقیده است که یکی از مهمترین اقدامات برای فهم بیشتر مسئله و به دست آوردن برآوردی واقعی، تبدیل آن از یک منازعه سیاسی و رسانهای، به پدیدهای فکری است. (فصلنامه مباحثات، ۱۳۹۸، ص. ۸۳)
خطوط کلی
یکی از محورهای اصلی در فصلنامه مباحثات در نسخه بهار ۱۳۹۸، مشارکت اجتماعی طلاب و روحانیان است. بیشتر مصاحبهشوندگان معتقدند اینگونه مشارکت طلاب، بهویژه آنچه در جریان سیل ابتدای سال ۱۳۹۸ دیده شد، جزو مسئولیت ذاتی طلاب است؛ بااینحال، مهراب صادقنیا نظری برخلاف این رویکرد اتخاذ کرده است. داود صالحی، از روحانیون فعال در جریان سیلهای آغاز سال ۱۳۹۸، معتقد است که درباره نحوه انتشار مشارکت طلاب، مدیریت رسانهای رخ نداده است. به باور وی، نحوه انتشار اخبار بهگونهای بوده است که گویا کار طلبه نمیتواند بیل زدن باشد و طلاب تنها وظیفه تبلیغ دارند؛ درحالیکه به گفته وی، بهترین راه اثرگذاری، کمک کردن به مردم در وضعیت استیصال و آسیبدیدگی است. وی معتقد است بر اساس روایات نیز میتوان دریافت که اصل خدمت به مردم موضوعیت دارد. صالحی معتقد است ما در عرصه انعکاس رسانهای حضور طلاب در مناطق سیلزده، باختهایم. او دلیل این باخت را نداشتن سواد رسانهای میداند. (فصلنامه مباحثات، ۱۳۹۸، ص. ۱۳-۱۴) علی نظری منفرد هم گرچه بر این باور است که مردمی بودن روحانیت و مشارکت مردمی، یک اصل دینی و اسلامی است، اما درعینحال انجام برخی از امور در زمان و منطقهای خاص میتواند وهن دین محسوب شود. (فصلنامه مباحثات، ۱۳۹۸، ص. ۱۷) نظری منفرد معتقد است اگر مصلحت جدیای برای مشارکت اجتماعی وجود دارد، اهمیتی ندارد که دیگران چه میگویند. (فصلنامه مباحثات، ۱۳۹۸، ص. ۱۸) محسن مهاجرنیا هم با تأیید همین نظر (فصلنامه مباحثات، ۱۳۹۸، ص. ۲۱)، مشارکت اجتماعی روحانیت را از وظایف ذاتی آن میداند و معتقد است روحانیون و مراجع پیش از تأسیس نظام اسلامی، در کارهای عمرانی و سازندگی فعال بودهاند. وی در همین زمینه به آیتالله صدوقی اشاره میکند که با هدف رونق معیشت مردم، بخشهایی از زمینهای بایر قم را زیر کشت کشاورزی برده و عواید آن را به مردم میپرداخته است. (فصلنامه مباحثات، ۱۳۹۸، ص. ۲۱-۲۲)
چنانکه گفته شد، مهراب صادقنیا نظر کاملاً متفاوتی دارد و معتقد است حوزویان در چنین موقعیتهایی نباید بهصورتی حاضر شوند که باقی نهادها هم میتوانند؛ بلکه باید از نظر روحی و روانی، آلام رنجدیدگان را کاهش دهند. بااینحال، خود وی بر این باور است که حوزه، امروز چین قابلیتی ندارد. به باور او، مشارکت عملی طلاب در کمکرسانی به سیلزدگان، منفعلانه بوده است؛ چراکه این رفتارها هیچ جایی در سنت روحانیت ندارد و پذیرش نقشهای جدید، تنها برای این است که روحانیون احساس میکنند در جامعه مقبولیت ندارند و از این راهها درصدد کسب مقبولیت و وجاهتاند. (فصلنامه مباحثات، ۱۳۹۸، ص. ۲۴-۲۵)
در یادداشتی به قلم مصطفی صالحی، تأکید شده است که حضور یا عدم حضور روحانیون در مشارکتهای اجتماعی، نمیتواند به نقدها و بهانهجوییهای بخشهایی از مردم پایان ببخشد. به باور نویسنده، آنچه میتواند این نقدها و بهانهجوییها را کاهش دهد این است که مردم به این باور برسند که نهاد روحانیت با نهاد قدرت گره نخورده است. بر این اساس، تا زمانی که مردم، نهاد حکومت و نهاد روحانیت را در پیوند عمیق ببینند، نقدها، تخریبها و بهانهجوییها ادامه خواهد داشت. (فصلنامه مباحثات، ۱۳۹۸، ص. ۴۴)
آنچه ذکر شد، خطوط کلی پرونده ویژه نسخه مکتوب مباحثات در بهار ۱۳۹۸ بود. به دست دادن رویکرد و خطوط کلی مطالب دیگر منتشر شده در نسخه مذکور، چندان ممکن نیست؛ چراکه تنوع نظرات و رویکردها چنان فراوان است که کشف نخ تسبیحی واحد از میان روایتها و نظرگاههایی تا این حد متنوع و گاه متضاد، بهسختی ممکن است؛ بااینحال برای نمونه میتوان تشابهی میان یادداشتهای حامد صادقزاده و مصطفی صالحی و سخنان محسن الویری یافت که همگی در پی حل مسئله رابطه مردم و روحانیت هستند و حل آن را از درون روحانیت جستجو میکنند؛ محسن الویری در بخشی از سخنان خود با کمال احتیاط بیان میکند که اصرار بر اینکه طلبهها را دارای یک تفکر سیاسی خاص بدانیم و آنها را با همین ویژگی در جامعه معرفی کنیم، مهمترین عامل اجتماعی کم شدن تمایل بخشی از مردم و بهویژه نخبگان به معمین است. الویری با اشاره به گروهی در حوزه، ادامه میدهد که بارها اعلام کردهام کسانی که در حوزه قم صدایشان بلندتر از بقیه است و اصرار دارند همه قم را همسو با خود معرفی کنند، موجب شکاف عمیق بین بخشی از مردم و نظام روحانیت شدهاند. الویری با لحنی تندتر تأکید میکند که این جریان سیاسی حتی اگر بهترین، نابترین، خالصترین و پاکترین جریان سیاسی کشور باشد که چنین نیست، باز نباید چنین کند و بخواهد همه حوزه را همسو و همنظر خود معرفی کند. (فصلنامه مباحثات، ۱۳۹۸، ص. ۵۹) در یادداشت حامد صادقزاده نیز میتوان تا حدود زیادی رگههایی از همین اعتراض را یافت. وی بهصراحت میگوید چرا نباید انتقاد یا گلایه -حتی نادرست- یک طلبه درباره عملکرد یک تشکل شنیده و تحمل شود؟ چرا مدیر حوزههای علمیه اجازه حضور در یک نشست علمی را نداشته باشد و نتیجه این میشود که لابد هنوز مدیر حوزه بلوغ کافی برای فهم و تصمیمگیری برای حضور در یک برنامه ساده را ندارد! و از همه بدتر اینکه طلاب معترض به امور مدیریتی، با رفتارهای قضایی و حتی بازداشت مواجه شوند؟! (فصلنامه مباحثات، ۱۳۹۸، ص. ۷۵) مشابه همین رویکرد را همچنین میتوان در یادداشت مصطفی صالحی دنبال کرد که پیش از این ذکر شد.
تصویر روحانیت
تنوع نظرات، رویکردها و حتی دغدغهها و مسائل در میان یادداشتها و گفتگوهای منتشر شده در نسخه مکتوب مباحثات در بهار ۱۳۹۸، امکان دریافت تصویری واحد از روحانیت را دچار مشکل میکند. بر این اساس میتوان گفت نشریه مکتوب مباحثات بیش از آنکه به دنبال بازنمایی ویژهای از هویت و چهره روحانیت باشد، به دنبال پرداختن به مسائل روحانیت و تلاش برای بازتاب حداکثری تنوع در بافت جامعه طلاب و روحانیون است. بااینحال و بهرغم همه آنچه گفته شد، میتوان بازنمایی کلی از روحانیت در اثر مذکور را مثبت و مبتنی بر ارائه تصویری مسئولانه از روحانیت یافت که در پی حل مسائل مهم و حیاتی روحانیت است؛ مسائلی از قبیل مشارکت در موضوعات اجتماعی و مهمتر از آن، تلاش برای حل مسئله دوری مردم و روحانیت، واضحترین نمونهها و مصادیق برسازنده تصویر مذکور هستند که در جایجای فصلنامه مباحثات دیده میشود.
منابع
- جعفریان، ر (۱۳۹۸). علیاکبر حکمیزاده در چهار پرده. قم: نشر مورخ.
- صبوریان، م (۱۳۹۸). نکوین نهاد مرجعیت تقلید شیعه. تهران: پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات.
- صدرا، م. (۱۳۹۸). روحانیت و اندیشههای چپ در ایران معاصر. تهران: امیرکبیر.
- فصلنامه مباحثات. (۱۳۹۸). قم: سایت مباحثات.